http://LoxBlog.Com" />


love

 


بخشی از یک داستان نیمه تمام

از لج شوهرم تصمیم گرفتم لختی‌ترین لباسم را بپوشم، اما هنوز دودل بودم. ترسیدم دوباره کتکم بزند. اما فکر نکنم جرئت بکند. هنوز جوهر برگه تعهدش توی اداره پلیس خشک نشده. برای همین معطل نکردم و رفتم سراغ کمد لباس‌ها. در را باز کردم و میان اندک لباس‌هایی که آویزان بود؛ به جستجو پرداختم. خیلی زود پیدایش کردم. تابی لیموی تابستانی. برای لحظه‌ای پشیمان شدم و دست انداختم بقیه لباس‌ها را عقب جلو کردم. اما حتم داشتم بی‌فایده است. وسوسه‌ای مرموز ـ که هر دم بیشتر می‌شود ـ ادارم کرد همان را انتخاب کنم. اما پیش از آن؛ خم شدم و صندل‌های بنددار را از توی کشوی پایینی بیرون آوردم و پا کردم. بعد لباس را آوردم، روبرو آینه ایستادم و امتحانش کردم.
رضا همه چی را فهمید. آمد پشت سرم و پرسید: «با این لباس بدن‌نما می‌خوای به جشن بیای؟»
از تو آینه بهش نگاه کردم. گونه‌هاش یک کم قرمز شده بود. حسادت را تو چشماش خواندم. دیگه رفتارش برام آشنا نبود. توی این یک‌سالی که اینجاييم؛ هر بار یک جوری رفتار می‌کرد. پارسال توی جشن عروسی خواهرش کلی تحقیرم کرد که چرا مثه امل‌ها لباس پوشیدم. اما میدونم همه‌اش زیر سر کیه!
این بار دست‌های سردش را گذاشت رو بازوهام و با تمنا گفت: «همچی هم جشن مهم نیس. یک ضیافت خودمانی سالگرد عروسی.»
چنان چندشم شد که تندی خودم را کنار کشیدم. انگار یادش رفته؛ پارسال وقتی اون آلمانی بدبخت که سن باباشو داره؛ با هزار حقه به ریش خواهرش بند کرد، چه تدارکی راه انداخت.
«من که یادم نیس، از بس سرکوفت بهم زدی؛ همه‌اش یک گوشه‌ای تمرکیده بودم.»
انگار کمی خجالت کشیده باشد. سرش را انداخت پایین و به نرمی گفت: «متأسفم. شاید کمی زیاده روی کردم، اما باور کن اون کارا را برای هردومان کردم. مگه جوری ديگه می‌تونستیم اینجا بمونیم؟»
با این حرف میلی مبهم و در عین حال قوی درونم برانگیخته شد. احساس کردم نباید از میدان در بروم و تسلیم شوهرم بشوم. حتا اگر نتوانم کار اساسی بکنم، باید جوری خودم را نشان بدهم که در آن وجود نادیده گرفته‌ام و شخصیتم متجلی شود. تندی لباس به گفته شوهرم ـ بدن نما ـ و صندل‌ها را برداشتم و رفتم توی دستشویی تا با خیال راحت آماده شوم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:,ساعت 19:44 توسط kiarash| |


Power By: LoxBlog.Com